در ستایش زنجموره....

ساخت وبلاگ

امکانات وب

اون حرف رو به رئیس زدم اما نباید می زدم... چون انسانی نبود..طبقاتی بود... درسته بی منظور بود... گاهی فکر میکنم بزرگ نشدم... گاهی از دست خودم عصبانی میشم... بخودم میگم فقط تو حرف آدم خوبی هستی و درعمل هیچ... باور کن... اینکه آدم بدونه کجا ، چی باید بگه خیلی مهم ه... و ... چقدر اعصابم خورد شد... هرروز که میگذره بیشتر به یک نتیجه می رسم و اون اینکه  بیش از روز قبل به سکوت کردن نیاز دارم.‌ در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 156 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

قدرت...

این قدرت و قدرت طلبی...

و جنگ قدرت ها...

جز این ه که بشر هرچه میکشه از همین مقوله ست؟

و امان از ریا‌..

امان...

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 15:55&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

هیچ چیز سختتر از انسان خوب بودن نیست...

باید برم داخل...

نوبت من ه...

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:26&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

از ت بدم اومده... دست خودم نیست... توی کتابفروشی غرق قفسه ها بودم که  فروشنده که آقای جوانی بود ،نزدیک اومد و گفت کمکی ازمن برمیاد ... اولش مکث کردم نمیخواستم کمک بخوام اما بعد برگشتم طرفش و گفتم ی کتابی میخوام کم حجم که حالم رو بهتر کنه...سکوت کرد و نگاهم میکرد...فکر کنم حالت مضحکی پیدا کرده بودم... گفتم امشب زندگی جنگ و دیگر هیچ رو تمام می کنم و دوست دارم ی کار داستانی کم‌حجم بخونم ک در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

چه شب تاریکی ه امشب...

یاد کتاب هزار و یک شب افتادم...

...

من تورا بر شانه هایم میکشم

یا تو میخوانی به گیسویت مرا

خوب شد دردم دوا شد خوب شد...

دل به عشقت، مبتلا شد خوب شد...

این آهنگ همایون شجریان رو خیلی دوست دارم...

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:26&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

عکسی که توی پروفایلم گذاشته بودم رو برداشتم...

حس خوبی دیگه نداشتم...

چه زود پر میشیم...

و چه زود خالی...

زندگی، جنگ و دیگر هیچ داره تمام میشه...

چقدر روحم رو خراش انداخت...

مثل یک سیلی محکم بود...

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:56&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

و ورق زدم و بالاخره آخرین صفحه کتاب اومد‌. ص ۵۳۴... و‌ پایان... بعد ص اول کتاب رو باز کردم و با مداد نوکی که از ابتدای کتاب همراهم بود برای خط کشیدن زیر جملاتی که نیاز داشتم دوباره بخونم، بالای صفحه نوشتم : زندگی، جنگ و دیگر هیچ... کتابی که حیف بود بی خواندش دنیارا ترک می کردم. پایان بیست و‌دوم یک هزار و‌سیصد و نود و شش ه.ش ۰۱:۰۱ و بعد میانه صفحه این رو‌نوشتم : بدون آگاهی نمی توان بدبخ در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

یکی از پر فراز ترین پایان های کتاب که در اوج تمام شد و در بهت و شگفتی گذاشتتم

کوری،بود...

از ژوزه ساراماگو...

ی نکته هم هست وقتهایی که خیلی کتاب می خونم کمی تو ارتباطاتم با مردم خنگ میشم...

انگار که دیر لود بشم...

احتمالا بخاطر درگیر فکری ه...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 9:31&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

اومدم خونه و قیمه ای که دیروز درست کرده بودم رو‌خوردم و خوابیدم‌.. و چه خوابی... توی خواب و بیداری که لذت خواب و رخوت زیر دندونهام بود از بس خسته بودم... امروز دلم از مسئله ای گرفته.. میخوام برم بیرون... دوست دارم قدم بزنم... همیشه اونطور که ما دوست داریم، نمی شه... و این واقعیت بی بدیل زندگی ه... غافلگیری و غیر قابل پیش بینی بودن... + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ساع در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

سخت نگیر‌...

فقط کافی ه به جهت دیگرش خو بگیری...

من فکر میکنم که اینطوری بهتر ه...

آره...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 19:29&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:00

پنکه رو‌تنظیم کردم درست روبه روی خودم و دراز کشیدم...

خسته ام.

ساعت هشت باید برم دکتر

ی عالم لباس نشسته دارم که باید بشورم اما اگر فکر کردی الان دست بکار میشم کور خوندی

من بمیرم تا دوسه ساعت دست به سیاه و سفید نمیزنم...

زورم به هیچکس نرسه به تو که میرسه...

با توام...

وجدان...

+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 16:46  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 167 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

از رفتارهای س ناراحتم...

اما وقتی میبینمش درک میکنم تازه که کنه وجود ی آدم چقدر میتونه تنها و سرخورده باشه...

ناراحتش شدم...

+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:13  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 138 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

ذهنم قفل کرده و بشدت خسته ست..

نمیتونم بیش از دو ساعت توی روز درس بخونم...

دست خودم نیست...

+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 1:39  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 162 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

دیشب خواب جلسه امتحان رو دیدم... شنوایی م بشدت کاهش پیدا کرده بود...سوال اساتید رو نمی شنیدم... اما جز من همه میشنیدن و پاسخ میدادن... چه کابوسی بود... ساعت پنج و پنجاه و پنج بیدار شدم نزدیک بود جام رو خیس کنم اما بخیر گذشت بخاطر همون ه امروز انقدر کسلم... بدنم درد میکنه تا صبح پنکه روشن بود... ی حس عدم اطمینان دارم... به همه چیز... م.ک حال روحی خوبی نداره انگار... باتوجه به سابقه ای که از مادرش ت در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 160 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

از ساعت پنج عصر تا الان درس خوندم...

زمان و‌مکان رو گم کردم...

 

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 149 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

سی دقیقه هم خوندم و دیگه تمام...نتونستم ادامه بدم... ظرفهارو شستم لباسهایی که ماشین زخمت کشیده بود و شسته بود رو پهن کردم... ته سوپ عزیز دوروز پیشم رو داغ کردم با کمی آب که حجمش بیشتر شه بعد با ی تکه نون تست خوردم حالا هم دارم موسیقی گوش میکنم... س رسما دیوونه شده... حرفهایی میزد که... دیگه چی مونده که نگفته و نشنیده باشیم... امروز م گفت ما فرهنگ خوبی نداشتیم... گفتم تنها چیزی که نداشتیم همین بود. در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 165 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

مغزم دیگه کشش نداره...

نمبتونم بیش ازین بخونم...

میخوام بزنم بیرون...

از فضای خونه اذیت میشم...

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 20:35  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 153 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

نمی دونم بخاطر آمپولهاست یا فشار درس یا خواب عصر که انقدر کسلم... نشستم توی باغ فردوس... مردم میان.میرن... اما بدنم بی حس و مغزم خواب ه.. یاد گیگیلی افتادم تو کلاه قرمزی... دوست دارم همیشه مردم رو شاد ببینم. رفتم کتابفروشی حوض نقره ای دنبال کتاب هزارتوهای بورخس نویسنده عزیزم... کتابش رو دارم و همه ش رو هم خوندم منتها افست ه و برگ برگ شده... نمیدونم چرا اصلش نیست... + نوشته شده در  پنجشنبه دوم شهر در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 157 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

دوش گرفتم و موهام رو کمی اتو کردم..

لباسهای تمیز پوشیدم و مسواک زدم و آب خوردم...

تازه دراز کشیدم...

نمی دونم این هفته چه اتفاقاتی بیفته...

فقط امیدوارم وقتی برمیگردم همه چیز روبه راه شده باشه...

همه چیز...

خوابم میاد...

صبح باید پنج و نیم بیدار شم...

خدایا کمکم کن..لطفا...

این بار هم تنهام نذار...

خیلی خیلی میترسم...خیلی زیاد..

+ نوشته شده در  شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 1:55  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 156 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34

مردمون مهربونی اند...

به من احترام و محبت زیادی دارند...

بعضی آدمها برخی وقایع ، فراموش شدنی نیستند...

+ نوشته شده در  شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 13:24  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 150 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 16:34